امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پسرباهوش

یک روز خوش

امروز داداشم آزمایش داشت.مامانموبابام او را برای این که آزمایش بدهد به بیمارستان رفتند ولی من نرفتم چون فردا امتحان ریاضی داشتم.وقتی به خانه آمدند پرسیدم آزمایش چطور بعد گفت بعدباید به دکتر برویم ببینیم چطور است.
1 ارديبهشت 1392

عاشق شدن داداشم

یک روز وقتی در بیرون بودیم.داداشم دختر بچه ای را دیدومادیدیم که به او خیره شده است.و من به مادرم گفتم که امیر عباس عاشق شده است.ومن وقتی به فکر فرو رفته بودمفکر کردم اگر این دوتا ازدواج کنند چه می شه........ ...
31 فروردين 1392

کشتن بقیه توسط داداشم

یک روز در خانه بودیم که ناگهان امیر عباس با یک تفنگ اسباب بازی آمد و شروع کرد به کشتن ما ها ومی گفت کیو وما خودمان را به کشتن می زدیم. بعد از آن ادای سوپرمن رادر آورد وما از خنده دل درد گرفتیم. بعد آن با شمشیر من آمد و مارا محکم می زد وکل بدن ما زخم شد. و هر وقت ما از پای کامپیوتر بلند می شویم او روی صندلی می نشیند وکیبرد رامی زند. ...
26 اسفند 1391

دعوا

یک روز وقتی در مدرسه بودم با یک پسر دعوام شدومن به او گفتم من.......هستم با من در نیفت.و او هم گفتتت ممن ددعووا نندداارمم . ...
26 اسفند 1391

داداشم

وقتی بابام آهنگ گذاشته بود  امیر عباس با عینک می رقصید.و منهم با او رقصیدم.این طور ...
26 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرباهوش می باشد