امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پسرباهوش

من و امیر عباس

در امروز من و امیرعباس حباب بازی کردیم.وقتی من حباب بزرگ درست میکردم حالت ترس به آن هامی دادوباتعجب نگاه می کرد. در روز شنبه من وامیر عباس پلستیشن بازی کردیم و من با او بازی فوتبال کردیم که 10-5او برد چون همش دسته هارا عوض می کرد و من هم برای این که گریه نکند به او می دادم . ...
23 اسفند 1391

خاطره

امروزبه خانه ی خاله ام رفتیم.درآنجا خانواده ای رفتیم. چون دایی ام گم شده بودرفتیم .در آنجا خیلی خوش گذشت. ...
18 اسفند 1391

امروز من

امروز که یک شنبه است خاله پسر خاله و.......به خانه ی ما آمدند.اول آن ها به بوستان رفتندوبعد.......              پسر خاله ام مرا به بازی در زمین چمن برد.ومن بهترین بازی کن آن تیم بودم بعد آن هم به خانه دایی ام رفتم.در آنجا خیلی خوش گذشت.وبعد به امتحان علوم رسیدم امید وارم به من کمک کنید که امتحانم را قبول بشم ...
13 اسفند 1391

کمک

سلام اگر می شود به من کمک کنید که در آزمون منطقه شرکت کنم می شود............ ودرامتحان فردا که علوم است 20شوم. سلام من امیر محمد هستم اگر میتوانید برای من آدرس وبلاگ های خود را نظر دهید ....؟ ...
13 اسفند 1391

پنجشنبه10/12/1391

امروز من ساعت 9به کلاس قرآن رفتم.بعد کلاس شطرنج داشتم که به آن جا هم رفتم راستی من توی کلاس شطرنج اولم .  به خانه آمدم وصبحانه خوردم .بعد تاساعت 4.30 بودم وبعد  بیدار شدم .ساعت 4.50دقیقه با عمویم به استادیوم رفتم. بازی پرسپولیس4-1سایپامنمجبور بودم کنم.عمویم می گویدتو خوش قدمی چون 3بازی پرسپولیس رفتم که همه ی بازی هارا برد.بعد به عروسی رفتم .وبعد از آن به خانه آمدیم. ...
11 اسفند 1391

داداشم

امروز صبح داشتم به کلاس شطرنج می رفتم.که ناگهان دیدم داداشم امیر عباس شلوارم را گرفت و گفت عزیز . ودررا نشان داد و من مجبور شدم مادرم را بیدار کرده و امیرعباس را پیش او گذاشته و امیرعباس گریه کرد. ...
10 اسفند 1391

خاطره ی امروز من

امروز مدرسه ی من جلسه داشت به همین دلیل مادرم امیر عباس را پیش من گذاشت و خودش به مدرسه رفت.خوش بختانه داداشم خواب بود. بعد از این که مادرم رفت داداشم امیر عباس بیدار شد. وتا دید که مادرم نیست گریه کرد وتا لحظه ای که مادرم بیاید گریه کرد ومخ من راخورد و دستم درد گرفت. ...
9 اسفند 1391

داداشم

امروز داداشم وقتی می خواستم به مدرسه بروم از خواب بیدار شد وخوراکی مدرسه ام را گرفت و من امروز ضعف کردم. ...
8 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرباهوش می باشد